تبیان، دستیار زندگی

درس عبرتی از گذشتگان

علل پیشرفت و پس‌رفت ملل از نگاه تاریخ

در زمان‌های دور شاهان ایرانی، با نگاه تنگ نظرانه‌ی خود، تولید همه‌ی آنچه که سود فراوان داشت را در انحصار قرار می‌دادند و مانع تولید آن توسط مردم می‌شدند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ
لابه‌لای ورق‌های کاهی یک کتاب تاریخ گم می‌شوی؛ اما صدای دلهره‌ات، شاید به آسمان هفتم هم برسد؛ وقتی... . وقتی سرگذشت زنان و دخترانی را می‌خوانی که به اندک اشارتی، طعمه‌ی سپاهیان می‌شوند و نامشان می‌شود سهم، سهم غارت.

تابه‌حال فکر کرده‌اید؟ به دخترکی که از ترس جنگ، خوابش نمی‌برد؟ یا حتی به مردی که نگران سرنوشت همسر و فرزند، از شب تا خود صبح پلک نمی‌زند!  لابه‌لای این کاغذهای تاریخی پر است. پر است از آدم‌هایی که البته، نامشان محو است اما احساس دردشان، لابه‌لای صفحه‌ها جاری است..

درد می‌کِشند و برای درمان، هنوز هم هر طبیبی، یک نسخه تجویز می‌کند. آنچه بیش از همه عیان است اما، به گواه تاریخ، امنیت قضایی - اقتصادی - سیاسی - اجتماعی، یا به‌عبارت‌دیگر حاکمیت نظم و قانون است که جایش در یکایک این صفحات و کتاب‌ها خالی است و فقدانش، همانا ترس از آینده و ناامیدی است. 

حاکمیت نظم و قانون است که موجب رشد و فعالیت، تلاش و خلاقیت انسان می‌گردد. اما، این حاکمیت برخلاف تصور، نه خریدنی است و نه واردکردنی! چراکه قانون به لحاظ فن، نسبت به روابط اجتماعی افراد (پس آینده) است. یعنی ابتدا جامعه می‌بایستی در تحول روابط متقابل خود به ضوابطی برسد و شکل مواد قانونی به خود بگیرد. 

بنابراین، صرف اینکه درجایی قانونی خوب عمل کند، نمی‌شود آن قانون را در جای دیگر تاریخ ، پیاده کرد. چراکه، قوانین غیررسمی یا همان عرفی که در جامعه به‌صورت خودجوش وجود دارد و به‌صورت خودجوش هم مدام، بازتولید می‌شود، قادر است قدرت حاکمِ سیاسی و قانون مکتوب و رسمی را در هم بشکند اگر، با آن‌ها ناسازگار افتد.

تا پیش از کشف نفت، نظام سلطه همان نظام ایلی بود که حکومت می‌کرد. این فقط نام‌ها بودند که عوض‌شده بودند. وگرنه قاعده همان قاعده‌ی پیشین بود. برای مثال، صدراعظم، تعارفی بیش نبود.



قانون در رابطه با تعهد معنی می‌یابد؛ یعنی تعهد افراد جامعه در سپردن به یک قانون و این تعهد قبل از آنکه به ضرب تیر و تفنگ و دشنه بر مردم حاکم شود، باید به‌نوعی خودجوش درونشان ایجاد شود. و زمانی که از داخل روابط متقابل مردم بجوشد، خود مؤثرترین ضامن اجرای آن خواهد بود. 

سؤال اینجاست! چگونه می‌شود که قانون مداری از داخل روابط مردم بجوشد؟ زمانی که مردم به نفع خود ببینند که قانون را اجرا کنند. یا به ضرر خود ببینند که از چنین قانونی سرپیچی کنند. دومین ضامن اجرای قانون، به عبارتی همان متولی قانون است. یعنی همان فردی که خلاقانه، در امور اجتماعی، قانونی را بنیان می‌نهد. 

مشاهده می‌کنیم که اولین و دومین ضمانت اجرایی، در دوری یکدیگر را تقویت می‌کنند. اگرچه اولین ضمانت اجرایی، زورش بیشتر است. و اما، سومین و آخرین ضمانت اجرای قانون، اجبار دولتی، یعنی پاسبان و دادگاه و زندان است. و این سومین، از غیرموثرترین و کم‌ارزش‌ترین و ناکافی‌ترین ضامن‌های اجرای قانون است.

اشتباه بزرگی که در این میان رخ نموده عبارت است از اینکه: مردم و حاکمیت، "امنیت اجتماعی" به معنای وسیع کلمه را، با نظمیه، امنیه، کلانتری، دادگاه‌های کیفری، زندان، شکنجه و کشتار اشتباه گرفته‌اند. مردم ازآن‌جهت در اشتباه‌اند که هر بار که می‌خواهند از ناامنی اجتماعی خلاص شوند و بر آن بشورند، ابتدا به این‌ها حمله‌ور می‌شوند، درحالی‌که این‌ها خود معلول عوامل اجتماعی‌اند. حاکمیت نیز ازآن‌جهت در اشتباه است که می‌خواهد به‌واسطه‌ی این‌ها، امنیت را برقرار کند.

کوه یخی را در نظر بگیرید، آنچه به نام امنیت در یک کشور لازم است، همین کوه یخ است . آنچه ما مشاهده می‌کنیم تنها سرش هست که از آب بیرون آمده به نام کلانتری، زندان و پلیس و ... اما آنچه باید باشد، بسیار عظیم‌تر از آن است که ما نمی‌بینیم و متأسفانه، فقدان همین تنه‌ی یخی، به‌کرات، حکومت‌ها را سرنگون کرده. وجود و حضور همین امنیت است که از لوازم فعالیت اقتصادی است.

واقعیت آنچه در تاریخ جوامع صنعتی رخ داد این است که پیشرفت‌های علمی، همراه تحولات اجتماعی و در پاره‌ای از موارد، پس از رخدادهای اجتماعی، مرجع رفع مشکل سرمایه‌داری قرار گرفت. همین مسئله بود که تئوری‌ها، به کارشان آمد و توانستند به‌واسطه‌ی آن، جامعه را به سمت پیشرفت و توسعه، سوق دهند.

موقعیت جغرافیایی، وضعیت سوق‌الجیشی، حمله‌ی ایلات و غارت‌های پی‌درپی، رمق ایران را درآورد. تا جایی که طلایه‌ی اقتصاد جدید در هیچ زمینه‌ای مشاهده نمی‌شد. نظام اقتصادی قدیم نیز، در مقابل سودجویان غربی، که جهل و حماقت ملت ایران، برایشان از هر چیزی گران‌قدرتر بود، پای استقامت نداشت.

تا پیش از کشف نفت، نظام سلطه همان نظام ایلی بود که حکومت می‌کرد. این فقط نام‌ها بودند که عوض‌شده بودند. وگرنه قاعده همان قاعده‌ی پیشین بود. برای مثال، صدراعظم، تعارفی بیش نبود.

صدراعظم، همان معنای پیشکار را داشت. یعنی همان فردی که بیشتر از سایرین به اعلیحضرت همایونی نزدیک است و بیش از همه منویات ملوکانه‌ی وی را اجرا می‌کرد.

اگر بخواهیم ایران و غرب را مقایسه کنیم، درست زمانی که عقل و علم و کار و خلاقیت در غرب به هم گره خورده بود و در آنجا، موجب تحرک شگرف شد، ایران، به‌مرور به خواب عمیق‌تری فرو می‌رفت. درحالی‌که کشورهای غربی پیشتاز صنعت شده بودند و برایشان هیچ جایی مانند کشورهای بی چشم و گوش نبود، پیش نیازهای تولید خود را از ما و محصولاتشان را هم بر ما قالب می‌کردند.

حرکت آن‌ها با جمع‌آوری اطلاعات و تجارت شروع شد. ضمن اینکه نقاط ضعف ما را نشان می‌کردند، آب به پشت دیوارهای چینه‌ای صنایع و تجارت خواب گرفته انداختند تا به‌مرور تخریب شود و از ایران، چیزی نماند جز گدایی که چشم بر دست ثروتمندی دارد.

"توماس مور" در مورد انگلیسی‌ها چنین می‌گوید: در باب صادرات بهتر آن می‌دانند که این کار را خود انجام دهند تا آنکه به دیگران واگذارند. بدین‌سان می‌توانند ملت‌های همسایه خود را بشناسند و بر مهارت خود در دریانوردی بیفزایند.

این در حالی است که در همان زمان، شاهان ایرانی، با نگاه تنگ‌نظرانه‌ی خود، تولید همه‌ی آنچه که سود فراوان داشت را در انحصار خود قرار داده و مانع تولید مردم می‌شدند. برای مثال در دوران صفوی، ابریشم که عمده‌ترین کالای تجارت خارجی ایران را تشکیل می‌داد، در انحصار شاه بود. 

انگلیس‌ها ابریشم را به هشت شیلینگ می‌خریدند و در انگلستان به سی شیلینگ میفروختند. بگذریم از آنکه همان هم تبدیل به پارچه‌های گران‌قیمت می‌شد و با سود گزاف به خورد ملت ایران می‌دادند. شاه‌عباس، ارامنه‌ی ایران را به نفع کمپانی هند شرقی، تحت‌فشار قرارداد. چراکه شاه مملکت از کمپانی رشوه گرفته بود. به گواه تاریخ، این خصیصه از دولتمردان ایران، هرگز قطع نشد.